پانیساپانیسا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

من و دخترم

16 ماهگی و گرفتن پرستار

عشق مامانش دیگه واسه خودش خانمی شده و تا حدودی از آب و گل درومده...واسه همین مامانی تصمیم گرفت یه مدت واست پرستار بگیره تا هم واسه خودت تنوع بشه و هم مامان یه کم به خودش برسه و یه وقت خالی برای خودش داشته باشه بنابراین با کلی تحقیق و تفحص یه پرستار خوب واست پیدا کردم تا یک روز درمیون بعد از ظهرا بیاد پیشت...اولش خیلی واست سخت بود و همش گریه میکردی اما کم کم عادت کردی و برای یک دو ماه مامانی تونست یه نفسی هم بیرون ازخونه بکشه....اما این دوران فقط دو ماه طول کشید چون پرستارت دیگه نتونست بیاد ومنم جز اون به کس دیگه ای اطمینان نداشتم... ولی باز دو ماه هم خوب بود کلی روحیم عوض شد       عشق آینه بازی ...
13 مهر 1394

بریم شمال

دخترم تصمیم گرفتیم با عمو سعید و عمو فرشاد و مامان پری بریم شمال واسه همین سفرمونو از ماسوله شروع کردیم و از سمت رشت رفتیم ماسوله ....   ماسوله واقعا زیبا و دیدنیه     بعد از ماسوله از سمت فومن رفتیم آستارا و شما هم تو دریا کلی کیف کردی           بعد از آستارا و کلی خرید از گردنه حیران رفتیم سرعین.....آب گرمش چقدر حال داد و لی چون شما کوچولو بودی نتونستم ببرمت استخر آب گرم       کلا سفر خوب و خاطره انگیزی بود و به شما هم که کلی خوش گذشت عشق مامان   ...
13 مهر 1394

15 ماهگی و بازم تهران

خانم خوشگلم تو این ماه دایی حمید بازنشست میشد واسه همین مهمونی گرفته بود و باز ما رفتیم تهران تو این ماه شما داری کم کم تاتی تاتی میکنی و من و بابا هم کلی بذات ذوق میکنیم البته هنور خیلی مسلط نیستی ولی خوب داری تمام تلاشتو میکنی عریر دلم         تو این ماه مامان جون یه سفره حضرت ابوالفضل داشت که خیلی برای شما جالب بود     عاشق ددر رفتنی و وقتی بیرون میریم ساکت تو بغلم دور و ور رو نگاه میکنی     ...
13 مهر 1394

13 و 14 ماهگی و شیطنتها

  تو این ماها شما حسابی شیطون شدی و کارای جالبی میکنی..یا از رو مبل میری میشینی رو اپن آشپزخونه....یا میشینی تو کشو میر تلویزیون ...یا اب کامپیوتر بازی میکنی..خلاصه حسابی کارای بامزه میکنی و کلی هم کلمات جدید یاد گرفتی اما همچنان شب تا صبح خیلی خیلی بد میخوابی و هر یک ساعت یه بار بیدار میشی و شیر میخوری وابستگیت به شیر خیلی وحشتناکه و تا میبینی من نشستم میای میگی مامان شی شی بده ......       جدیدا به کارتون چرا هم خیلی علاقه پیدا کردی و بیشتر وقتا اونو نگاه میکنی           ...
13 مهر 1394

سفر به تهران

امسال عید بعد از سیزده به در با دایی حمید و دایی حامد رفتیم تهران چون مامان جون هم حالش خوب نبود و نیاز به مراقبت داشت واسه همین ما هم باهاشون رفتیم تهران و حدود یه ماه موندیم منم حسابی خستگی این مدت از تنم درومد       ...
13 مهر 1394

نوروز 93

پانیسای گل مامان امسال دومین عیدی بود که شما پیش مامانی و بابایی هستی... ما هر سال موقع سال تحویل با دایی جونا خونه مامان اکی جمع میشیم و همه با هم سال تحویل رو جشن میگیریم...       امسال بعد از تولد شما که دوم عید بود تصمیم گرفتیم بریم سفر و همه خانواده با هم راهی شدیم و تصمیم گرفتیم سفرمون رو از ملایر شروع کنیم و بعد اراک و محلات و....تا هر جا خوش بگذره           اما متاسفانه به ارا ک که رسیدیم مامان اکی از پله برقی خیابون سقوط کرد و دنده هاش شکست و حسابی از دماغمون درومد و به ناچار دوباره ب...
13 مهر 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و دخترم می باشد